جشنواره ی سرود رضوی استان بوشهر

جشنواره ی سرود رضوی استان بوشهر
بسم رب العشق، رب العالمین

دبیرخانه کانون های فرهنگی هنری استان بوشهر
کانون شاه خراسان تخصصی آوا و نوا

جهت ارتباط: 09176667594 (آذرکشت)
بایگانی
۱۲ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۷

مجموعه اشعار رضوی(3)

باز کعبه  محمّد علی بیابانی 

خواستم تا شبی قلم بزنم

خط سرخی به روی غم بزنم

خواستم تا به یاری خورشید

در سیاهی شب قدم بزنم

تا که مخلوط عشق و عقلم را

باز از نو دوباره هم بزنم

مثل هر بار عشق آمد و من

لاجرم حرف از دلم بزنم

حرف دل حرف عشق حرف رضاست

باید از شاه طوس دم بزنم

با دو بال کبوتری وارم

می پرم تا سری حرم بزنم

می پرم تا به ماورا برسم

به حریمی پر از خدا برسم

باز امشب حرم چراغان است

در و دیوار ریسه بندان است

ابرها را ببین که آمده اند

باز وقت نزول باران است

ظاهرا باز کعبه می سازند

قبله گاهی که در خراسان است

آسمان با ستاره و ماهش

در زمین مدینه مهمان است

جبرئیل از بهشت آمده و

روی دستش گلاب و قرآن است

نجمه او را بغل گرفته ببین

لبش امشب چقدر خندان است

غرق گل­بوسه کرد رویش را

می زند شانه باغ مویش را

چون نسیم بهار آمده ای

چقدر باوقار آمده ای

از تنت بوی یاس می آید

ز کدامین دیار آمده ای؟

گفته بودی مدینه گریه کنند

با دلی بی قرار آمده ای

از دل زائران خسته ی خود

تا بشویی غبار آمده ای

کرده ای پهن دام عشقت را

آخر اینجا چه کار آمده ای؟

فکر کردی دلم اسیرت نیست

که به قصد شکار آمده ای؟

من از اوّل کبوترت بودم

جَلد صحن منوّرت بودم

هر زمان غصّه ای عذابم داد

نام تو بردم و شدم دل­شاد

میهمان نه که خانه زاد توام

خاک­بوس قدیم گوهرشاد

حرم تو فقط خراسان نیست

دل من هم شده رضا آباد

آمدم تا که حرفهایم را

بزنم با تو ، هر چه بادا باد

چشم در چشم حلقه های ضریح

دست در دست پنجره فولاد

با دلی غرق خواهش آمده ام

قسمت می دهم به جان جواد

کربلای مرا هم امضا کن

راه آن را به روی من وا کن

مثل ابری به روی ایرانی

مظهر رحمتی ، تو بارانی

غیر رویت کجا طواف کنم؟

که شما کعبه ی فقیرانی

با تو در آسمان رها هستم

بی توام در قفس چو زندانی

حاجتم را نیامده دادی

حرف دل راچه خوب می دانی

مثل هر بار از دو چشمانم

قصّه های نگفته می خوانی

موقع مرگ منتظر هستم

مثل آن پیرمرد سلمانی

لحظه ها را برای آمدنت

می شمارم ؛ صفای آمدنت

دل من مال توست آقا جان!

که به دنبال توست آقا جان!

روی آن شاخه های باروَرت

میوه ی کال توست آقا جان!

یا که در بزمتان عزادار و

یا که خوشحال توست آقاجان!

در عزای مصیبت جدّت

نخی از شال توست آقا جان!

به خدا آرزوی لب هایم

بوسه بر خال توست آقاجان!

وقت تحویل سال اگر آیم

سال من سال توست آقاجان!

در دلم ابر ماتم آمده است

باز بوی محرّم آمده است

کار دل را دوباره در هم کن

سینه را کربلایی از غم کن

ماه ذیقعده و زیارت تو

باز پابوسیَت نصیبم کن

کمی از اشک خود به چشمم ده

دیدگان مرا پر از نم کن

دلمان را بگیر ، دست خودت

فقط آماده ی محرّم کن

چایی روضه هایمان را با

کوثر اشک فاطمه دم کن

بهر شب های ماه ماتممان

مجلس روضه ای فراهم کن

این دل تنگم عقده ها دارد

گوییا میل کربلا دارد

محمّد علی بیابانی

 

 

 

 

عطر گلاب -حسین رستمی 

خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر

که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر

عرض حاجت می کنم آن جا که صاحبخانه اش

پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر

گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم

راه می پویم نه با پا بلکه با سر بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم

زیر دِین حضرت موسی بن جعفر بیشتر

گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است

با سلامش می کند قم را منوّر ، بیشتر

قم ، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) بیشتر

قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است

ور نه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر

در مقامش مصرعی می گویم و رد می شوم

لطف باباها ست معمولاً به دختر بشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنت را می کنم این گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد

هر که بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هر کجا

این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر

از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا

چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر

بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی

-جان زهرا- چون شنیدم که به مادر بیشتر

دوستت دارم نمی دانم که باور می کنی

راست می گویم به ولله از ابوذر بیشتر

***

بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

حسین رستمی


 

یک چشمه - مجید تال

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد ، به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم

ما سفارش شده ایم ، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن

کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن-

-یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی

مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مجید تال

 

 

 

انگار می گویند: مردی کور... - سید محمد حسینی

 

 

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند

احساس انسانی که روی تکّه ی چوبی -

در عمق تاریکیِ دریا نور می بیند

جای قدم های بهشتی تو را عاشق -

در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند

زائر همان آنی که مشهد می رسد، خود را -

با بچّه آهوی شما محشور می بیند

هر کس که می آید میان صحن های تو

شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند

با اشک می آید ولی دل خوش به روزی که -

بالای بالینش تو را در گور می بیند

شاعر نگاهش سمت گنبد می رود امّا -

جای کبوتر دسته های حور می بیند

در بیت هشتم صحن کهنه، پنجره فولاد

انگار می گویند: مردی کور می بیند...

سید محمد حسینی

 

 

 

 

 

چنان که باید و شاید ... - سید حمیدرضا برقعی

 

 

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

***

 سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو

نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

و می روم به امید دوباره های من و تو

میان این همه غوغا میان صحن و سرایت

سید حمیدرضا برقعی

 

*********************************

تشنه کام جام سقاخانه - غلامرضا سازگار


کیستم من ؟ شمع جمع آل خیر المرسلینم

کیستم من ؟ قبله دل کعبه اهل یقینم

کیستم من ؟ یوسف زهرا امام هشتمینم

کیستم من ؟ کوثر و طاها و نور و یا و سینم

کیستم من ؟ ملجا خلق سماوات و زمینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

کیستم من ؟ بضعه پیغمبر اکرم رضایم

کیستم من ؟ نجل زهرا و علی مرتضایم

کیستم من چارده معصوم را شمس الضحایم

کیستم من ؟ حجت حق ضامن خلق خدایم

کیستم من ؟ نور چشم رحمت للعالمینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من در آغوش خراسان کعبه بیت الحرامم

من پناه مرد و زن من دستگیر خاص و عامم

من رکوعم من سجودم  من قعودم من قیامم

من چراغ و چشم نُه معصوم و باب سه امامم

من امام کل خلق اولین و آخرینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

خضر باشد تشنه کام جام سقاخانه من

مرغ روح قدسیان مشتاق دام و دانه من

آسمان و آفتاب و ماه او پروانه من

کوثر علم و کمال و فضل ، از پیمانه من

عارفان را جام نور از چشمه علم الیقینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

علم و فقه و حکمت و عرفان زبان از من گرفته

ملک هستی تا ابد مهد امان از من گرفته

آنچه در دامن گرفته آسمان از من گرفته

آفرینش ز امر حق خط امان از من گرفته

چرخ گردون را امانم ملک هستی را امینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من مه ذیقعده را از مهر رویم نور دادم

من به خیل دوستان خویش ، شوق و شور دادم

من سلام زایرینم را جواب از دور دادم

من به گلزار جنان با زائر خود همنشینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

گه به دوش نجمه چون ماه درخشان می درخشم

گه به دست موسی جعفر چو قرآن می درخشم

گه به قلب اهل ایمان همچو ایمان می درخشم

گاه بر جان وجود از قلب ایران می درخشم

گه فقیران گاه محرومان عالم را معینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

ای گنهکاران ، من از رحمت شما را می پذیرم

از عطای خویشتن اهل خطا را می پذیرم

هر که هستی باش ، من شاه و گدا را می پذیرم

دوست و دشمن ، غریب و آشنا را می پذیرم

در نمی بندم به روی هیچکس ، آری من اینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

اهل ایران ، من به شهر طوس مهمان شمایم

در دل این خاک خورشید خراسان شمایم

هم نگهبان شما هم کعبه جان شمایم

مهر تابان شما و مهر ایمان شمایم

هان! طواف آرید اینک دور قبر نازنینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

من صفا و شوق و شور اهل ایران را چو دیدم

از کنار تربت جدم محمد پا کشیدم

آمدم صحرا به صحرا تا در این وادی رسیدم

همچو جان در سینه خاک خراسان آرمیدم

گشته ایران حلقه انگشتر و من چون نگینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

زائرین قبر من من در دو دنیا با شمایم

عهد کردم تا سه نوبت دیدن هر یک بیایم

دستگیر عالمی از رحمت بی منتهایم

«میثم» آلوده را هم از کرم یاری نمایم

دم به دم در نظم او مضمون نو می آفرینم

من رئوف آل پیغمبر رضا سلطان دینم

غلامرضا سازگار

 *******************************


کوچه‌های خراسان - قیصر امین پور

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

قیصر امین پور

 

 

 

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد - شعر میلاد امام رضا علیه السلام

خدا نه اینکه مرا از گِل زیاده تان

که آفرید مرا از غبار جاده تان

وبال گردن تان بودم از همان آغاز

بعید هست بیایم به استفاده تان

ببین چه ساده برایت به حرف می آیم

فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان

به لطف چشم شما دل همیشه آباد است

خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان

خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل

که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان

از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام

گدای دائمی حضرت رضا شده ام

بهشت کوچک دامان مادری آقا

تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا

شب ولادت تو در مدینه می گفتند

ز راه آماده خورشید دیگری آقا

دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو

رواست حاجتم ار سر برآوری آقا

اگر چه منشاء نور شما یکی باشد

تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا

که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی

که تو برای خودت یک پیمبری آقا

تویی که صاحب اوصاف بی حدش خوانند

همان که عالم آل محمدش خوانند

مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد

طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد

چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج

طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد

فقط برای تماشای دانه پاشی تان

دل کبوتریم نذر چند گندم شد

شبیه محشر کبر است صحن های حرم

که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد

دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد

ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد

ز دست حوض فرشته شراب می نوشد

تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر

تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر

تو نسل نوری و هرچند هشتمین خورشید

ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر

اگر چه باغ بهشت خداست رویایی

ولی بهشت نگاه تو هست رویا تر

از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی

زچشم های تو هرگز ندیده شهلاتر

در آستین بدون عصای تو موسی است

و از مسیح نفس های تو مسیحاتر

نفس نه گوشه ی چشمی اگر بیندازی

دوا نه در دل ما مرکز شفا سازی

فدای نام صمیمی و شاعرانه تان

که باز کرده دلم را به سوی خانه تان

نبود دست من و بی هوا هوایی شد

گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان

نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا

بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان

دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم

دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان

چقدر عمق بلند کلامتان زیباست

میان صحبت شیرین و عامیانه تان

بخوان که هرچه خوانی برای ما زیباست

رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست

کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد

میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد

اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه

به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟

کنار پنجره فولاد مادری خسته

برای کودک خود دست بر دعا دارد

گرفته دامنه های ضریح را مردی

به گریه حاجت امضای کربلا دارد

و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند

عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد

میان خانه که بستند دست مولا را

میان کوچه شکستند دست زهرا را

 

به سمت پنجره فولاد ... - رحمان نوازنی

 

 

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت

نقاره می زنند ... مریضی شفا گرفت

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد

دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت

خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد

اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت

پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور

در هر رواق خلوت غار حرا گرفت

از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید

پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید

تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد

عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم

شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت

دارم به سمت پنجره فولاد می روم

جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت 

رحمان نوازنی

 

 

 

 

 

نقاره می زند طوس-  سید حمیدرضا برقعی

 

 

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

سید حمیدرضا برقعی

 

 

 

 

 

 

قطعه قطعه زمین پر از شور است

 

نغمه ها در ردیف ماهور است

 

دل مهدی فاطمه شاد و

 

آسمان صحن بارش نور است

 

باز روشن شده است چشم فلک

 

چشم بیمار قلب شب کور است

 

محض ناز قدوم سبز شما

 

دل هر شیعه باز مسرور است

 

روحم امشب درون صحن شماست

 

گرچه جسم من از حرم دور است

 

گوشه ای از حرم نشسته ولی

 

به گدایی عشق مامور است

 

السلام ای شهید زنده ی طوس

 

بپذیرم در این شبِ پا بوس

 

با دل عاشقان چه ها کردی

 

چه شفا خانه ای به پا کردی

 

از همان کودکی ، همان اوّل

 

درد ما را شما دوا کردی

 

تاج شاهی است بر سرم که مرا

 

سر بازار خود گدا کردی

 

خواهرت پیشتان سفارش کرد

 

که مرا سوی خود صدا کردی

 

دست خالی رسیدم آقا جان

 

بی وفا بودم و وفا کردی

 

هر کسی با دم حسین آمد

 

راهی اش سوی کربلا کردی

 

لطفتان بی حد است یا مولا

 

دست خالی ردم نکن آقا

 

خطبه هاتان ظهور زیبایی

 

نفحه هاتان شمیم رویایی

 

عاشقانت تمام مجنون و

 

زده بر طبل های رسوایی

 

در دل جنگ نرم بی دین ها

 

حسن تدبیرتان تماشایی

 

می دمد روح در تن اسلام

 

آن دم قدسی مسیحایی

 

یادتان می شود همیشه ی دل

 

مونس روزهای تنهایی

 

هشتمین آفتاب عالم تاب

 

هفتمین یادگار زهرایی

 

بی کران بی کرانی ای آقا

 

بی کران مثل آسمان خدا

 

هر چه داریم از شما داریم

 

از شما هدیه ی خدا داریم

 

برکتی دارد این نگاه شما

 

ما از این چشم ها چه ها داریم

 

ما در این صحن های مثل بهشت

 

دلی از  غصّه ها رها داریم

 

هر کجا پای می نهیم انگار

 

پشتمان دستی از دعا داریم

 

ما که از خاک کربلا دوریم

 

خوب شد مشهد الرّضا داریم

 

گر مدینه نشد ولی اینجا

 

گنبدی زرد و با صفا داریم

 

این حرم آسمان احسان است

 

مرکز انقلاب ایران است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای سرم خاک پای زائر تو

وی به جانم بلای زائر تو

دل همسایگان مشهدی‌ات

گشته زائرسرای زائر تو

التماس دعای خسته‌دلان

در هوای دعای زائر تو

کاش بودی هزارها حاجت

تا بریزم به پای زائر تو

بنشینم کنار جادۀ طوس

بلکه گردم گدای زائر تو

از ثنای تو عاجزم، لطفی

که بگویم ثنای زائر تو

بیشتر از هزار حج باشد

روز محشر، جزای زائر تو

زائر توست ای تمام حسین

برتـر از زائـر امـام حسین

شاعر:مسلمی

 

 

 

 

 

تو ولی خدای منانی

تو به کل وجود سلطانی

تو کلام خدا به نطق کلیم

تو به درد مسیح درمانی

بس که آقا و مهربان استی

ضامن آهوی بیابانی

ما همه قطره‌ایم و تو دریا

ما همه تشنه و تو بارانی

به خدا ای چراغ ‌و چشم نبی

که تو چشم و چراغ ایرانی

هر دلی برتو یک خراسان است

گرچه خود در دل خراسانی

کس نداند غریب طوس تو را

که تو خود ضامن غریبانی

من به کویت پناه آوردم

عـوض گـل، گناه آوردم

شاعر:سراج

 

 

 

 

 

 

ای ملایک کبوتر حرمت

چشم آدم به گندم کرمت

نه خراسان فقط،که ملک خداست

عالمی زیر سایۀ علمت

تو مسیحای آل فاطمه‌ای

که مسیحا دمد ز فیض دمت

حرم قدس کبریا گردید

به خراسان رسید تا قدمت

قاتلت را نمی‌کنی نومید

به جوادت اگر دهد قسمت

همۀ زندگانی‌ام این است

که دهم جان به‌ گوشۀ حرمت

هم ملک زائر تو، هم انسان

هم عرب سائلند، هم عجمت

هر که یک بار بر تو آرد رو

تو سه نوبت کنی زیارت او

شاعر:مرتضی محمودی

 

 

 

 

در ولا فصل الخطاب نامۀ ایمان رضاست

آنکه بر فضلش گواهی می‌دهد قرآن رضاست

در «رضی الله عنهم ورضو» عنوان رضاست

چون«رضا» بر«صبر»هم دارد شرف، سلطان رضاست

برتر از یعقوب و بیش از یوسف کنعان رضاست

در دل ایّوب و نور موسیِ عمران رضاست

غم رضا شادی رضا و دل رضا و جان رضاست

از دل و از جان چه گویم جان رضا جانان رضاست

 

عده‌ای او را مسیحِ آل احمد خوانده‌اند

همچو جدّش عالِمِ آل محمّد خوانده‌اند

در دل ظلمت رضا را نور ایزد خوانده‌اند

در کرامت چشمۀ الطاف بی حد خوانده‌اند

بازش از روح القُدُس عبد مؤیّد خوانده‌اند

صیت نامش در همه دوران سرآمد خوانده‌اند

نام فضلش در همه عالم زبانزد خوانده‌اند

هر که می‌گوید رضا این است، بیش از آن رضاست

 

شهرت یعقوب در صبر و رضایش گفته‌اند

فضل یوسف را به پرهیز از خدایش گفته‌اند

حسن یوسف دیده‌اند و ماجرایش گفته‌اند

نام ابراهیم با عهد و وفایش گفته‌اند

قول اسماعیل را هم در قفایش گفته‌اند

داستان هاجر و سعی و صفایش گفته‌اند

از ید تابان موسی و عصایش گفته‌اند

آنکه وصف لطف و خوبیهای او نتْوان، رضاست

 

من شهادت می‌دهم خود شافع محشر علی است

نور حق، جان و دلِ زهرا و پیغمبر علی است

آن قسیم نار و جنّت، ساقی کوثر علی است

در فلک سرور علی و بر دو عالم سر علی است

اوست سلطان سریر «انّما» سرور، علی است

نور حق در احمد است و نور احمد در علی است

هم خلافت ختم بر آل علی و بر علی است

چون تجلّای علی در عالم امکان رضاست

 

هم خلافت ختم بر او، هم ولایت را تمام

در مقام او سرودن چیست؟ شرح ناتمام

تشنگان چشمۀ آل عبا، هذالامام!

ساقی جام کرامت، حضرت صاحب مقام

بهترین فرزند نور، آیینۀ خیرالانام

گر زمن خواهد کسی کو را نشان گویم به نام

«بضعة فی الطوس منی» خوانَدش جد کرام

آنکه در طوس است چون سرّ خدا پنهان، رضاست

 

کیست این از «جنۀ الفردوس» باب هشتمین

در خراسان پاره‌ای از جسم خیرالمرسلین

چشمه‌ای از آفتابِ «رحمۀ للعالمین»

با سر انگشتش چو موسی چشمه روید از زمین

مرقدش انگشتر مُلک خراسان را نگین

خادمِ درگاه او را شهپر روح الامین

آسمانش در تولا بر زمین ساید جبین

مهر اهل البیت، صاحبْ سفرۀ احسان رضاست

ای که از فضل شما گویند قول مختلف

هر کسی بر لطف و احسانت به نوعی معترف

ای خوش آن زائر که گردد در حریمت معتکف

از صراط المستقیمت دل نگردد منحرف

ای شده در روی تو حُسن الهی منکشف

یارب این مهر ولا در دل نگردد منکسف

رمز «رضوانٌ من الله» است در را، ضاد، الف

آنکه دربانی بابش منصب رضوان، رضاست

 

ما سوی گر لااله است آنسوی الاّ رضاست

محمل عطر گل گلزار اعطینا رضاست

خم رضا ساقی رضا و می رضا مینا رضاست

سر رضا سرور رضا مولا رضا آقا رضاست

عصمت یوسف رضا و غربت یحیی رضاست

جلوة احمد رضا عیسی رضا موسی رضاست

گرنشان خواهی که این قصرسلیمان یا رضاست

آنکه بزمش نیست یکدم‌ خالی ازمهمان،رضاست

 

سایۀ لطف تو هرگز از سر ما نیست کم

چون تو هستی در دل ما، در دل ما نیست غم

تا که جان دارد زند دل از ولای دوست، دم

دشمنت را خوار دارم، دوستت را دوست هم

شوق دیدار تو دارم یا رضاجان دم به دم

کی دهی بارم خدا را باز هم در آن حرم

گر کنی حاجتْ روایم، بر تولایت قسم

آنکه از شوق وصالش می‌سپارم جان، رضاست

 

این حریم امن یزدان است، ای دل «لاتخف»

در خراسانش شکفته هم مدینه هم نجف

موضع سرّ نبی، مرآتِ مهرِ «لوکشف»

انبیاء و اولیایش خاک بوسند از شرف

جن و انس از یک طرف، خیل ملک از یک طرف

غنچه غنچه می‌فروش و گل به گل ساغر به کف

ساقی رحمت که در کویش دو عالم بسته صف

آنکه هم بر این دهد انعام و هم بر آن رضاست

 

سیدالمظلوم یا من حبه حب الحسین

انت وجه الله فی الارض و نورالمشرقین

ای بقیع و سامرا و کربلا و کاظمین

هم مدینه هم نجف گل کرده در طوست به عین

مصطفی را پارۀ تن، بهر زهرا نورعین

تا قیامت مثل ثارالله بر ما از تو دین

ای ز شأنِ مادر تو: کاف و ها و یا و عین

گر کنیزِ «نجمه» گردد دختر عمران، رضاست

 

«آهوی دشت معاصی»! تا کجا اینسان، بایست!

گر همه عالم بگردی، ضامن آهو یکی است

آنکه بر درگاه فضلش مرغ و ماهی می‌گریست؛

آنکه حتی مور هم نومید احسانش نزیست؛

جز علی موسی الرضا، شافی و شافع کیست؟ کیست؟

گر که این در بارگاه لطف یزدان نیست، چیست؟

آنکه می‌گوید که در محشر شفاعت شرط نیست

قول او را مشنو و باور مکن، غفران رضاست

 

چشم دل وا کن علی‌موسی‌الرضا بی‌پرده است

تخت سلطان سریر انّما بی‌پرده است

آنکه جان بخشد به شیر پرده‌ها بی‌پرده است

مظهر فضل علی شیرخدا بی‌پرده است

مشرق رب سموات العُلی بی‌پرده است

آفتاب رحمت و فضل و سخا بی‌پرده است

محرم طوس الرضا،‌ کربلا بی‌پرده است

آنکه با او کربلا گل کرده در ایران رضاست

 

ای دل امشب در خراسان رو به یاد مرتضی

قل «فَوَ ربّ السماء» إنّی لمجنون الرضا

 

کیست جز موسی الرضا مشمول فضلِ «اِرْتضی»

خیز و حسن عاقبت خواه از برِ «حُسن القضا»

یارب از اکرام خود کن حاجت ما را قضا

چون ملک بال و پری خواهم به شوق آن فضا

چون علی در علم و عدل و حکمت و حکم و قضا

تا ابد بر دشت جان شیعیان، باران رضاست

 

خلق او خلق نبی، بوی نبی بوی رضا

اوست مرآت علی، خوی علی خوی رضا

در قیامت حضرت زهراست پهلوی رضا

از کرامت شیعیان شرمندۀ روی رضا

هست محراب ملائک طاق ابروی رضا

روضۀ جنت مقام زائر کوی رضا

یارب از عالم که دارد بخت آهوی رضا

من که بر عالم نبخشم تاری از موی رضا

آنکه بر خاکش متاع جان کنم ارزان، رضاست

 

یا علی موسی الرضا، یا حضرت شمس الشموس

طوس با تو هفت اقلیم جهان را چون عروس

خاکیانت ریزه‌خوار و عرشیانت خاکبوس

ای شده سعدالسعود از مقدمت خیل نحوس

هر چه جز لطفت دریغ و هر چه جز فضلت فسوس

نور برهانت دهد رخت مسلمان بر مجوس

بر سلیمان معنیِ «من فضل ربی» شاه طوس

حجّتِ یوسف به «لولا أن رَأی برهان» رضاست

 

سرمۀ چشم دو عالم گردی از نعلین تو

تا قیامت بر سر ما هست مولا، دین تو

اتّحاد است از ولا بین خدا و بین تو

سلسبیل آورد در خاک خراسان، عین تو

خود سلام‌ات گفته جدِّ سیدالکونین تو

حضرت زهرا مبارک باد نورالعین تو!

عطر عترت، نور قرآن مجمع البحرین تو

سرّ «یَخرُج منهُمَا اللّؤلؤ وَ المرجان» رضاست

 

بنگرید ای عرشیان آیات بی تبدیل ر

منزل خیل ملائک، مهبط جبریل را

آنکه داده ذوالجلالش مسند تجلیل را

در ولای اوست معنا جملۀ تهلیل را

بر درش نقاره زن آورده اسرافیل را

در کرامتها گشاینده است رود نیل را

آن دَه و دو نانِ عیسی در سبد، انجیل را

سفرۀ اطعامِ «وجه الله» در قرآن، رضاست

 

همچو برمک دشمنانت «کالجَراد منتشر»

دشمنان خاندانت جمله «کذّابٌ أشِر»

چیست دنیا در نگاهت جیفه‌ای جویی کدر

ای تو مفتاح السما فضلت «بماءٍ مُنهَمِر»

«مقعد الصدق»ات حرم، «عند مَلیکٍ مقتدر»21

ای جهانی قائم آل شما را منتظر

در دل پاکت ز نور حضرت زهراست، سرّ

درِّ پنهان مهدی و دریای بی‌پایان رضاست

 

قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

 

هر چند کشیدند به تعیین تو حدها

آخر نرسیدند به درک تو خردها

تا وسعت آیینۀ لطف تو بسنجند

محوند ازلها همه در روی ابده

تو خوبی و جز خوب تو را نیست سزاوار

تو خوبی و ماها همه بد- وای به بدها

دل آمده امروز، نسیمانه به باغت

تا پر کند از غنچۀ لطف تو سبدها

هر کس که شنیده‌ست مقام حرمت را

بر عزّت زوّار تو برده است حسدها

تنها منِ ناچیز، نه شرمندۀ لطفت

یکبار نه، دهها شده، دهها نه که صدها

دریایی و امواج تو را نیست نهایت

در شرح تو غرقند رقمها و عددها

از همه یک «بوالحسن» و از تو عنایات

از من همه یک «یاعلی» و از تو مددها

حق است تو را نور ولایت به علائم

ختم است تو را تخت خلافت به سندها

تا آل علی هست به اغیار چه حاجت؟

با بودن صدها چه نیازی به نودها؟!

دعوت شدگانیم ز لطف تو در این بزم

ای گمشدۀ کوچۀ شوق تو، بلدها

امید به دیدار تو داریم، رضاجان

روزی که گذاریم سر خود به لحدها

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

به دیدار تو آمد یک سحر با چشم تر شبنم

ندیده صبح دیدار تو گم شد از نظر شبنم

گره واکن دخیلش را که فردا صبح خواهی دید

که بندد کوله بار از اشک خود وقت سفر شبنم

ز عطر حسن یوسف یک نظر پیمانه‌اش پر کن

که غیر از قطرۀ اشکی ندارد ما حضر، شبنم

زلالی آنقدر، در دیدۀ گلها نمی‌آیی

که رویت را نخواهد دید در خوابش مگر شبنم

ز بس رنگ خیالش نازک است این گل، به هر وقتی

که می‌خواهد بخوابد می‌گذارد زیر سر شبنم

کند آغوش باز آنجا که یادت می‌خرامد، گل

رود از هوش گر روزی کنی بر او گذر، شبنم

چنان غرق تماشای تو گشته چون گل نرگس

که تا پرپر شود عکس تو را گیرد به بر شبنم

به بوی شام زلفت چون صبا شد لاله صاحبدل

شد از آیینۀ صبح رخت صاحبنظر، شبنم

برایش یک تبسم از تو عمر جاودان باشد

ندارد شکوه‌ای از عمر کوتاهش اگر شبنم

چه می‌داند که دل بر جلوۀ عالم نمی‌بندد

مگر از دولت صبح دگر دارد خبر شبنم؟

وگر این راز خواهی پاک کن آیینۀ دل را

که محرم نیست با اسرار این گلشن مگر شبنم

مرا از صبحِ دیدار گل و شبنم حکایت‌هاست

و لیکن گل نه هر گل گویم و شبنم نه هر شبنم

مراد از شبنم، اشکِ زائرِ کوی رضا باشد

مراد از گل همان قصرِ هزار آیینه در شبنم

گلی خفته است در آن روضه، نامش معبد گلها

همه جامه به بر شبنم، همه چترش به سر شبنم

خوشا آن دم که سرزد از خراسان آن گلِ ختمی

همه بام و در آمد گل، همه کوی و گذر، شبنم

گل‌آرا مرکب صبح آنچنان زد خیمه بر این دشت

که از خاور به راهش فرش شد تا باختر، شبنم

از این شرحی که گفتم می‌شود معلوم از آن گل

کرامت می‌برد چشمی که دارد بیشتر شبنم

مپرس از سرّ اعداد کراماتش که ممکن نیست

شعاع بی‌نهایت آسمان تقسیم بر شبنم

کنون از خوبی آن گل بگویم کز حدیث او

همان بهتر که سازد قصۀ خود مختصر شبنم

به بازار دو عالم رفتم و دیدم فراوان گل

ندیدم حسن رویش را نه در این گل، نه در آن گل

نه در این عالم از خوبی نظیر روی او دیدم

نه در آن عالم آمد مثل او در دیدة جان، گل

به چشم جان و دل دیدم ز باغ روشن عصمت

به غیر از چارده گل نیست در گلزار امکان، گل

گل اوّل رسول اعظم آمد آنکه مجموع است

صفای چارده گل در بهارِ آن گل‌افشان گل

همه گلها یک از یک خوبتر دیدم که از آن جمع

رئوفی آمد و روزی به دستم داد از احسان گل

دهُم گل آنکه گر خواهی نشان و نام او گویم

گلی در روضۀ رضوان رضا و در خراسان گل

نثار خاک پایش هر چه گل در هر دو عالم شد

از این پس گل فروشان نیز نفْروشند ارزان گل

روایتهاست از او بر زبان رود، ماهی، ماه

حکایت‌هاست از او در میان باد، باران، گل

از آن چون برق کوتاهست عمر گل که در عالم

به دنبال غبار مرکبش آید شتابان گل

چنان افتان و خیزانند از مستی او در باغ

که سرو افتاده از پا و گرفته دست مستان، گل

شده از رشک بالایش همه یک پای چوبین، سرو

شده از حیرت رویش همه یک چشم حیران، گل

به رؤیا هر که بیند مرکبش را کی کند حیرت

اگر بیند که بر سر چتر دارد در بیابان گل

اگر نام تمام دانش‌آموزان «رضا» باشد

نشیند یک به یک بر نیمکتهای دبستان، گل

نشاید از ولای او به ترک جان و سر برگشت

نشاید کرد از باد هوس‌ها شمعِ ایمان گل

قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا

که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا؟

سلامم را که پیش از لب گشودن در جواب آمد؟

دخیلم را چه کس پیش از گره بستن گشود اینجا؟

نمازم را که پیش از بستنِ قامت، امامت کرد؟

دعایم را که پیش از عرض حاجتها شنود اینجا؟

چو خیل زائران خاکی‌اش در آمد و شدها

ملک شانه به شانه در فرود و در صعود اینجا

ولایت چشمه‌ای دارد که در این خانه باید دید

کرامت معدنی دارد که باید آزمود اینجا

هدایت کوکبی دارد، از این مشرق شده طالع

نبّوت موکبی دارد که می‌آید فرود اینجا

تو در بازار دل چشمی مهیّا کن چه می‌دانی

به هر آیینه چندین جلوه خواهد رو نمود اینجا؟

تو همّت خواه از این سلطان که در حاجتْ روایی‌ها

ازل را تا ابدها نیست رنگِ دیر و زود اینجا

به درگاهی که تمهیدِ طلب موقوفِ سلطان است

که می‌پرسد که هست آنجا؟ که می‌داند که بود اینجا؟

به جوش آورده سیبستانی از عطر شهید خود

دل انگورها را خون کند سکر شهود اینجا

قرار اینجاست یار اینجاست کار اینجاست بار اینجا

کرم اینجاست لطف اینجاست فضل اینجاست جود اینجا

نیاز اینجاست نذر اینجاست عُذر اینجاست اِذن اینجا

دکان اینجاست دخل اینجاست نقد اینجاست سود اینجا

چنان جانهای پاک انبیا صف بسته بر این در

که آدم دارد از خاتم تقاضای ورود اینجا

مسیح اینجا کلیم اینجا خلیل اینجاست نوح اینجا

شعیب اینجاست شیث اینجاست لوط اینجاست هود اینجا

سلیمان را از این دریا مگر پیدا شد انگشتر

لب داود را داده‌ست مرغانِ سرود اینجا

منم مور و سلیمانم به لطفش کرده مهمانم

وگرنه من که می‌دانم که جای من نبود اینجا

مگر شمعی شوم در گوشه‌ای از این حرم، گریان

که جز با اشکِ عجز، آیینه‌ای نتْوان فزود اینجا

شفایم می‌دهی با دستهای روشنت، آنجا

به خاکت می‌تپد گلهای اشکِ من، کبود اینجا

بهار دلگشا اینجا گلِ مشکل‌گشا اینجا

ره «کشف الهمم » اینجا درِ «حِلّ العقود» اینجا

هزار آیینه آوردم به سودای بهارانش

ولی یک غنچه لبخندش مرا از خود ربود اینجا

توسل را و حاجت را دخیلم گشته اشک و آه

اجابت را و رحمت را ضریحش تار و پود اینجا

خلائق را نسیم روضۀ «دارالسلام» این در

ملائک را ز ابواب زمین «باب السجود» اینجا

ببین حج تمام اینجا، نماز اینجا، امام اینجا

طریقت را عماد اینجا، شریعت را عمود اینجا

کلید خانۀ سبزِ بهشتت در کف است ای دل

توان در مدح اهل‌البیت اگر بیتی سرود اینجا

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

ای آینه در آینه در آینه مرقد

بی واسطه خود شاهد و مشهودی و مشهد

موسای جهان را قدمت طور تجلّی

بلقیس فلک را حرمت صرح ممرّد

در دیدۀ یوسف شده‌ای حسن مبرهن

در چشم سلیمان شده‌ای ملک مخلّد

«گل کرد» شنیدند و بهار تو ندیدند

«آمد» همه گفتند و نگفتند «که آمد؟»

گفتم بنویسم که «رضا ...» پیشتر از من

آمد به تماشای تماشای تو «آمد»

عشق تواَم از پیشتر از پیشتر از پیش

شوق تو مرا بیشتر از بیشتر از حد

شرط است تولای تو آن شرطِ بلاقید

شرطی که خیالِ دو جهان کرده مقیّد

شرط است اطاعت ز تو ای آیت توحید

فرض است ولای تو همان فرض مؤکّد

ای کاملِ تاریخِ نبوت به ولایت!

عیسی به ظهور آمده در آل محمّد!

دیروز بشارت دهِ احمد شده عیسی

میلاد تو امروز بشارت دهد احمد

ای واسطۀ خلق و خدا، ذاتِ ولایت

ای باطنِ احمد تو و ای ظاهرِ ایزد!

ای ظاهر باطن تو و ای باطن ظاهر

ای آینه در آینه مجموع مظاهر

بخشنده‌ترین چشمۀ رحمت به موارد!

رخشنده‌ترین صبح تجلّی به مصادر!

تو سبحۀ اسماء خداوندی و کامل

در نعت تو ما آمده لفظی همه قاصر

تو پاکتر، از معنی آیینه- نهانتر

- من آمده در خرقۀ آلودۀ شاعر

تو حضرتی و حاضرِ محضی دل و جان را

- من رنگ خیال غزلی رفته ز خاطر

تو راهبری گمشدگان دو جهان را

در شهر تو امروز منم گمشده عابر

با اینهمه مگذار منِ دست تهی را

تو حضرتِ سلطان و منِ خسته مسافر

با اینهمه محروم مکن آینه‌ام را

چون آهوی محبوسِ طلسماتِ ظواهر

نور تو قدیم است و تماشای تو ما راست

ای ساعت جانهای جهان را تو معاصر!

ای آینه در آینه در آینه باطن!

ای آینه در آینه در آینه ظاهر!

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

الا یا رضا

رضا یا رضا

دل ما به توست

رضا یا رضا

ز خویشم مکن

جدا یا رضا

ولای تو هست

مرا یا رضا-

برای نفس،

هوا یا رضا

تویی معدنِ

سخا یا رضا

تو را عالم است

گدا یا رضا

تو را خواهم از

خدا یا رضا

نفس: یا رضا

نوا: رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

قدر یا علی

قضا یا رضا

صفی یا علی

صفا یا علی

صفا کن دلا

تو با «یا رضا»

که چون سبحه‌ای است

تو را «یا رضا»

تو بیمار غم

دوا «یا رضا»

تو صعب العلاج

شفا «یا رضا»

به جانت شوم

فدا یا رضا

به خوابم شبی

بیا یا رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

چو محشر شود

بپا، یا رضا

منادی دهد‌

ندا «یا رضا»

که مولا گرفت

تورا یا رضا؟

تو نامش بگو

به ما یا رضا

تو کارش بکن

روا یا رضا

ز نارش نما

رها، یا رضا

بهشتش نما

عطا یا رضا

که با شرط توست

ولا یا رضا

تویی چشمۀ

صفا یا رضا

تویی غنچۀ

حیا یا رضا

تو را داده نام

خدا، یا رضا

خدا هم به توست

رضا، یا رضا

علی یا علی

رضا یا رضا

رضا یا رضا

رضا یا رضا

 

 

 

 

 

زمین را کرد باران، آب و جارو

که باید بهرِ مهمان آب و جارو

گلی آمد که هر صاحبدلی کرد

رهش با اشک و مژگان آب و جارو

چه خورشیدی که گرد بارگاهش

کند از جان، خراسان آب و جارو

رضا مهر خراسان، آنکه خاکش

مگر با دیده نتْوان آب و جارو

به کس خدّام خاص او نبخشند

در این درگاه، آسان آب و جارو

سحرگاهان به شوقش صحن نُو را

کند خورشید رخشان آب و جارو

سکندر خادم آیینۀ اوست

کند این پرده خاقان آب و جارو

مگر بیت الحرام اینجاست، کآنرا

فرشته کرده از جان آب و جارو

برای طائفان و عاکفانش

خدا داده است فرمان آب و جارو

اگر چون آهو آیم در حریمش

کنم با چشم گریان آب و جارو

کنم مژگان به مژگان، اشک بر اشک

ضریحش را هزاران آب و جارو

کبوترخانه‌اش پر آب و دانه

کنم، هم صحن و ایوان آب و جارو

به تعمیدِ قدمگاهش نمایم

نشابور و خراسان آب و جارو

شبی که اشک ریزم بر ضریحش

شبِ بختِ من است آن آب و جارو

خوشا فرّاش این درگه که سازد

سرای پاک یزدان آب و جارو

از او سجادۀ تقوی و دین پاک

از او محراب ایمان آب و جارو

اگر روشن شود از او دل من

کنم این بیت‌الاحزان آب و جارو

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

 

ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو

که هر جا می‌رسد جای دگر دارد نگاه آهو

نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است

چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟

همه سرمایه‌اش داغ است و سودش اشک تنهایی

چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو

به چشم حلقۀ دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را

ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو

وگر عذرِ نگاهِ بی‌گناهش بی‌ثمر افتد

ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو

که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه می‌فرمود

هزار آهو پی‌اش می‌آمد از حسرت که آه، آه، او

به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد

شراری می‌شود هر سنگ و می‌افتد به راه، آهو

توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند

نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو

تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را

به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو

نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش

به زاری می‌گذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو

از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد

هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو

بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید

برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو

در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او

نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو

چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگی‌ها باز

به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو...

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته

تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته

اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است

هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته

رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است

سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته

سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی

ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته

تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او

نقطه چین ردپای آهوانش ریخته

ننگ صیادی که قصد آهوان او کند

جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته

از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل

در بیابانی که گرد کاروانش ریخته

شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب

زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته

مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشه‌ای

ردپایی از دل غربت نشانش ریخته

آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را

پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته

هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل

سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته

دستۀ کروبیان نقّاره‌زن بر در گهش

نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته

بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم

اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته...

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس

و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس

رضا تسلسلِ نورِ چراغ احمدی است

و با علی است رضا شعله‌ای ز یک فانوس

سلام ضامن آهو! دل من است اینجا

رمیده آهویی از بند روزگار عبوس

خراب فلسفۀ علم توست افلاطون

مرید مدرسۀ طبّ توست جالینوس

که از شفای تو بینا شود هزار اعما

که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس

سلام! نور خداوند در ظلامِ زمین

سلام! چشمة رحمت،‌ سلام شمس‌الشموس

... است و خوشۀ انگور و دانه دانۀ اشک

چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس

دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت

به محبس پدرش بود سالها محبوس

عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری

به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس

شب است و چشمۀ نور و شفا، رضا، بیمار

شفا هم از اثر خویش می‌شود مأیوس

هزار آینه چشم است از در و دیوار

و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...

شود خجول ز ماهی کوچک غزلش

به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

بی پرده نیست «هو» که به«یا هو» طلب کنم

آهو شوم که ضامن آهو طلب کنم

از اشک چشم رابعه  بی‌دست و پا ترم

تا اوج کعبۀ تو به پهلو طلب کنم

آیینه‌ای نهاده خداوند در زمین

تا هر چه جان طلب کند از او طلب کنم

ای از تبار صفدر خیبرگشا، رضا

من خدمت درت به چه بازو طلب کنم؟

نزد تو ای بهار تجلّی! بنفشه‌ای

خدمت نکرده‌ام که سرِمو طلب کنم

ماه تمام هستی و من خسته چون هلال

از جلوۀ تو گوشۀ ابرو طلب کنم

کَلبی شنیده‌ام به سر کویت آمده است

من نیز خدمت سگِ آن کو طلب کنم

خاک در تو آرزوی هشت جنّت است

کی از برِ تو جنّت مینو طلب کنم؟

تا آبرو بگیرم از آن قبلۀ شرف

با اشک خویش آبی از آن رو طلب کنم

سلطان من که همچو علی خاتم ولا

او از کف خدا و من از او طلب کنم

اظهار احتیاج به غیرم روا باد

چون سرّحق ز اهل هیاهو طلب کنم؟

نقش نبی ز صومعۀ راهب آورم؟!

نام خدا ز معبد هندو طلب کنم؟!

مولای من نماز بخوان تا به دشت دل

بارانی از بنفشه و شب‌بو طلب کنم

مولا رسیده‌ام به پناهت که باز هم

برگِ دخیلِ ضامن آهو طلب کنم

تا از تو عمر یک غزل عاشقانه را

در شامِ مرگِ خسته‌ترین قو طلب کنم

تا ره دهند سر بنهم بر ضریح تو

این کعبه را به سعیِ دو زانو طلب کنم

خواهم لباس خادمی‌ات را هزار شب

از دیده آب و از مژه جارو طلب کنم

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

گرفتم شاهد از حافظ، کجا آمد؟ رضا آمد

دل من چونکه بر عشقش رضا آمد، رضا آمد

خزان بودم بهار آمد، گل طبعم به بار آمد

ز دل پرسیدم این لطف از کجا آمد؟ رضا آمد

به هر جا صحبت از خُلق نبی آمد، علی آمد

به هر جا عطر نام مرتضی آمد، رضا آمد

غریبی بود دل اعما، شبی از رحمت مولا

درون کلبه‌اش نور و صفا آمد، رضا آمد

به بام از شوق او ماه تمام آمد، امام آمد

خراسان جهان را پادشا آمد، رضا آمد

گل و سَروش سوار آمد، یکی هم سبزه‌وار آمد

نشابور دل و جان را صلا آمد، رضا آمد

ولاک یا رضا فرضی یا نورالله فی الارضِ

لحقٌّ جاء مصباح الهدی: آمد رضا آمد

شعاعٌ ثامنٌ مِن بقعۀ الزهراء فی العرشِ

جنانٌ عرضها عرض السما آمد، رضا آمد

قضا شد در قَدَر حیران، مدینه سر زد از ایران

همه خیرالقدر، حُسن القضا آمد، رضا آمد

اسیران زمین را غنچۀ مشکل گشا آمد

غریبان جهان را آشنا آمد رضا آمد

خراسان پرده دار محمل «إنّا عرضنا» شد

کلید «کنت کنزاً مخفیا» آمد، رضا آمد

پس از کوچ علی آیینۀ تطهیر پنهان بود

که پاسخ بر خطاب «هل اتی» آمد: رضا آمد

ز باغ کبریا یک شاخه ورد آمد که فرد آمد

ز ملکِ ماسَوی یک گل سوا آمد، رضا آمد

فجاء بضعۀٌ فی الطوسِ من خیرالنبیینِ

و جاء بهجۀُ خیرالنسا: آمد رضا آمد

ز مشهد گنبدش سر زد، نجف از مشهدش سر زد

بقیع و سامرا و کربلا آمد، رضا آمد

أنا العبدُ هو المولی، أنا الاسفل، هو الاعلی

فکیف أقطع منه‌الرّجا؟ آمد رضا آمد

انا العاصی، هو الشافع، علیَّ فضله جامع

هوالشافی، وَ إنّی مبتلاء، آمد رضا آمد

علینا ظلّه قائم، و فیض نوره دائم

ویکفینا وِلاه فی البلا، آمد رضا آمد

ولیٌ حبُّهُ دَینی، ولاهُ قرّۀُ عینی

و بین اللهِ و بینی رضاً- آمد رضا آمد

امام هر که هست آمد، به آهنگ «الست» آمد

به عهدش آیۀ «قالو بلی» آمد، رضا آمد

شاعر:محمد سعید میرزایی


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۱۲
لبیک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی